داستان بخو و غضن
پایگاه فرهنگی شهرستان اندیکا
پایگاه اطلاع رسانی اندیکا

  نویسنده:پایگاه فرهنگی اندیکا

  بَخُو و غضن

  برای یک مراسم جشن عروسی  رفته بودم شهرستان اندیکا، چند نفری از اهالی که می دانستند بخو دستی به قلم دارد، همراه غضن آمدند و دور وبرم  جمع شدند و شروع کردند به تعریف و تمجید کردن و هندوانه زیر بغل بخو گذاشتن که تو چطوری و تو فلانی ماشالله شیر بخو ، نداریم مثلت و از این حرفها ..... و بعد شروع کردند به تظلم و شکایت کردن از روزگار از فقر و بیکاری و از بی آبی و از بی اعتناعی برخی از مسئولین به مردم منطقه و هزارجور مشکلات زندگی گفتن.  یکدفعه از مقابل دیدم یک نفر با عجله به طرف من می آید با حرکاتی که در می آورد انگاری بود  عقل و مقل درستی نداشت وقتی رسید  از ته دل آهی کشید و گفت لوله گازومی!  تعجب کردم گفتم مگر اندیکا گاز خانگی دارد؟ خندید و گفت نه منظورم روزگاراست همین روزگار وارونه ! لوله کشی گاز خانگی حالا حالاها برای ما و اهالی بی کس و بی معین  اندیکا خیلی زود است.! همه چیز به نوبت ، مگر یادتان رفته از قدیم ندیما گفتن «چراغی که به مسجد رواست  به خانه حرام است!!» اول باید اخوان ما در عمان و پاکستان و هند و چین و روسیه و ممالک نزدیک تر بهره مند شوند بعد نوبت ما میشود! چراکه ما کوه نشینان بختیاری آخر دنیا هستیم. گفتم: مگر فاصله شما با کارخانه گاز چقدر است؟ شانه ها را بالا انداخت و دهانش را جمع و گرد کرد و ابرو هایش را کره داد  و گفت خیلی. خیلی ، گفتم چقدر؟ گفت به ارواح پدرم تو بمیری  30 کیلومتر بیشتر نمی شود!!! گفتم خودت بمیری ، من فکر میکردم 3 کیلومتر است. انصافاً مسافت خیلی ریادی است مسئولین محترم اندیکا و از جمله جناب آقای فرماندار حق دارند زیر بار این پروژه عظیم شانه خالی کنند!!!

گفتم تاحالا پیگیری هم کرده اید؟ گفت بلی، بهار گذشته حدود صدنفری از صغیر و کبیر و  آ و کدخدا و کلانتر و شورا گرفته تا ریش سفیدها ی ذینفوذان و پیمانکاران با گروهی  بادمجون دور قابچیکه همه وقت هستند و........ جمع شدند  رفتیم پیش نماینده و آقای نماینده که شخص بسیار دلسوزی است  قول داده که گاز که هیچ حق مردم است. بیمارستان و کشاورزی هم باید در اندیکا رونق پیدا کند ما  آب در یاچه کارون را هم به اندیکا می آوریم.!!! بعد می بینید چطور می شود! حالا منتظریم تا ببینیم کار در دولت تدبیر و امید به کجا میکشد و خدا چه میخواهد!

گفتم با این حساب دیگر مشکل حل است .گفت نه فعلاً گرانی بی پولی کمرم را بریده است، دیگری گفت از بیکاری در انظار خوار شدم، پیاده که راه می روم خوماخوم حرف ازنم ، آن دیگری گفت مخارج زندگی و خرج دانشگاه بچه ها به خاک سیاه نشانده ام، و در آخر غضن بود گفت. بله غضن بود گفت: « هی هلو اگوین چه گرانی بـومون سهده ، تش بی دید نهاد من هونه ها مون ز گرونی سیو پیاز بگم سیت چه به گم سیت  دی نتریم میوه بخریم ، ایما پاک آرمون بدل آبیدیمه. به خدا داریم  با سیلی صورتامون سهر نگه اداریم ، ایما بلکم منه یه جشن عروسی یا دیر زگوشِت منه یه فاتحه خونی یه اوگوشتی یا  لنگ یه مرغ گیرمون بیاد بخوریم !» غضن در ادامه گفت: مردم قبلا در حق هم خیلی خوب بودند بزرگتر کوچکتر داشتند با یکدیگر مهربان بودند. در هر کاری رحم و مروت داشتند و راستی راستی احترام سرشان میشد اما حالا نمیدانم چرا  اینطوری شده ، گفتم مگر چطور شده؟ گفت بَخو ، تو بمیری قبلا که پیاده بودم کسی محل سگ به من نمی گذاشت حالا چند وقت است یک ماشین سواری خریده ام هرجا میروم به من سلام می کنند، بعضی ها برایم دست بلند میکنند و از دور احترام میگذارند روزهای اول که ماشین خریده بودم دیدم وقتی با ماشین یا پهلوی ماشین هستم بعضی از مردم سلام میکنند. اول متعجب شدم و قدری به این طرف و آن طرف و دور بر خودم نگاه کردم گفتم شاید به کس دیگری سلام میکنند بعد متوجه شدم به خودم سلام میکنند. در واقع به خودم هم سلام نمیکنند به ماشینم سلام میکنند! این بود که به یاد قصه ملانصرالدین افتادم. غضن گفت:  این بنده خدا ملانصرالدین را می گویم چون فقیر بود و لباس کهنه بر تن داشت کسی به او اعتنا نمی کرد و همیشه جایش پائین مجلس بود یک روز آمد لباسی نو تهیه کرد و قبائی پوشید وقتی وارد مجلس شد صاحب خانه وی را بالای مجلس نشاند. موقع صرف غذا  که شد آستین خود را درون ظرف غذا گذاشت و گفت قبا بخور مردم پنداشتند که ملا دیوانه شده است. از او علت را جویا شدند. گفت من در گذشته با لباسی کهنه که بودم کسی به من محل نمی گذاشت ولی حالا به خاطر لباس های نو بالای مجلس هستم و معلوم میشود که خودم ارزشی در بین مردم ندارم بلکه قبای من ارزش وجودی دارد پس این قبا باید غذا بخورد! و همچنان آستین خود را در کاسه فرو میبرد و می گفت قبا بخور! قبا بخور!!! و.....................................شادباشید

 

ایل مو ره به کوری ای داد                     گـگون مــو ، ایـل دادن بـبـاد

ره ز ویر ایل مـو ، گوگـری                    رهده به کوری گپی و گفتری!!! (سلیمانی)

________________

 1-بخو   اقتباس از دخـو -  غضن ، غضنفر

 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 28 شهريور 1396برچسب:,
ارسال توسط

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 117
بازدید هفته : 1463
بازدید ماه : 2768
بازدید کل : 84529
تعداد مطالب : 175
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1